سفارش تبلیغ
صبا ویژن

این وبلاگ در ستاد ساماندهی پایگاههای اینترنتی به آدرس www.samandehi.ir ثبت شده است .

به یاد احمد حاتمی دانشمند علوم فضایی
نظرات ()

 

البته شخصا «رفتن احمدآقا» را انتظار داشتم. بارها در ذهنم مرور می‌کردم، از بین اطرافیان و همکاران اگر قرار باشد دشمن با ارزش‌ترین‌شان را ترور کند چه کسی را انتخاب می‌کند؟ قطعا دکتر حاتمی جزو بالاترین افراد چنین لیستی بود؛ هم بخاطر موضوعات فعالیت‌شان و هم بخاطر شیوه و رویکرد جهادی‌شان: دانشمند برجسته فضایی، مسؤول چندین طرح ملی و راهبردی، 28 سال سابقه مدیریتی و تخصصی، مسؤول پروژه‌هایی که تا مدت‌ها می‌بایست محرمانه بماند، نیروساز و مدیر، نابغه علمی و صنعتی به معنای حقیقی کلمه و تلاشگری بسیار مخلص، بی‌ادعا، متعهد، متواضع، بامعنویت و...

 

 

حقیقتا نوشتن این متن بسیار برایم مشکل است. نگارش احساسات و مکتوب کردن عواطف برایم بسیار سخت است و در این مورد بسیار سخت‌تر و چه بسا غیر ممکن. اما مرتب با خودم در حال کلنجار رفتن هستم و مرتب چهره خندان ایشان، خاطرات شیرینی که از او در طی بیش از دو دهه آشنایی و رفت و آمد خانوادگی داشتم و مهم‌تر از همه تعهد، خلوص و اخلاق بی‌نظیر احمد پیش رویم مجسم می‌شود و به قول یکی از دانشجویان عزیز، در چنین مواردی «باید بنویسید و بگویید، و گرنه در گمراهی ما، شما هم شریکید».

 

لذا این متن را در ساعت 1 نیمه شب، فقط برای رفع تکلیف می‌نویسم.

 

احمد، این متن را برای این می‌نویسم که دیگر چهره تو، با آن چشم‌های مهربان و لبخند معصومانه‌ات، از ذهنم محو شود.

احمد، این متن را برای این می‌نویسم که حداقل در حد همان رفع تکلیف، برای برخی که ظرفیت ادامه دادن راهت را دارند، اشاره‌ای باشد، علامت کوچک و سرنخی باشد، برای یافتن یک الگو و یک گنج با ارزش... در همین نزدیکی‌هایشان.

و بعد می‌خواهم از ذهنم فراموش شوی!

می‌خواهم سنگینی عجیب و فشار دردآوری که هر بار با یادآوری واقعه و تصور جای خالی تو، قلبم را لِه می‌کند دیگر نباشد.

می‌خواهم بار گناه و عذاب وجدانی که با یادآوری تلاش‌ها، اخلاص، اخلاق و ایمان تو و مقایسه آن با خودم و امثال خودم سراغم می‌آید دیگر نباشد...

 

یا دهر أف لک من خلیلی...

 

والله العظیم، در مدت بیش از بیست آشنایی با احمد حاتمی حتی یک مورد بدی از ایشان به خاطر ندارم.

 

در جلسات و فعالیت‌های متنوع حتی یک بار از او دروغ، تهمت یا غیبت نشنیدم. حتی یک بار...

 

حتی یک بار، از او عصبانیت و تند مزاجی ندیدم...حتی وقتی که به حق شخصی او داشت جفا می‌شد. البته احمد بسیار با غیرت بود، اما تُندخو نه! به خاطر دارم در تظاهرات مخالفت با جنگ آمریکا و حمله به افعانستان در سال 2001 در لندن، یکی از سران و علمای مشهور و منحوس وهابی به همراه مریدانش، به طرف یکی از جوانانی که پلاکارد عکس آیت الله خامنه‌ای با این جمله که «آمریکا صلاحیت رهبری جنگ با تروریسم را ندارد» حمله کرد و عکس را پاره کرد. احمد با نهایت شجاعت – اما با وقار و متانت بی‌نظیر – روبروی او رفت. با لحنی با صلابت و قدرت – اما بدون عصبانیت و فریاد – چشم در چشم او دوخت و در حضور مریدان شیخ پلید ایستاد و گفت: «... إن المنافقین فی الدرک الأسفل من النار... » و برای یک لحظه شیخ پلید ماتش برد «فَبُهت الذی کفر».

 

احمد حاتمی اوج نبوغ و علم بود، اما نه از آن جنس که سرمایه خدادادی استعداد و امکانات خود را در عوض راحتی دنیا معامله می‌کنند و نه از آن گروه که منت می‌گذراند یا مرتب شکوه می‌کنند. به بسیاری از فرصت‌های به ظاهر طلایی خارج و داخل «نه» گفت و به جایش کار پر خطر، اما پرُارزش برای ایران را برگزید. او که توانش و قابلیت‌هایش جهانی بود، حتی به دنبال کسب شهرت و اعتبار ظاهری داخل کشور هم نرفت. «فی الأرض مجهولون و فی السماء معروفون»

 

احمد حاتمی اوج اخلاق، عطوفت و مهربانی بود، اما نه از آن جنس که در عوض آن، غیرت و صلابت دینی و ملی کم دارند.

 

احمد حاتمی اوج تلاش، مجاهده و کار بود، اما نه از آن جنس که مجاهدت‌شان با هوشمندی، زیرکی و تیزبینی ممزوج نیست.

 

همیشه به کسانی که شهدا را دور از دسترس و رؤیایی توصیف می‌کنند انتقاد داشتم. اما وصف بسیار اندکی که در مورد احمد ذکرش رفت، افسانه و اغراق نیست؛ به قول یکی از همکاران و اساتید که می‌گفت ما ایشان را در حد معصومیت می‌دیدیم، وقتی که حتی یک مورد بدی طی آشنایی بیش از دو دهه از ایشان ندیدیم. این همان سرنخی است برای رسیدن به گنج...

 

خواهش متواضعانه بنده از دوستان، همکاران و خانواده مکرم احمد عزیز این است که بگویند و پیام رسانی کنند، از هنرمندان دلسوز و مسؤولان امر این است که این تابلوی نفیس و شاهکار زیبا را ثبت کنند و به نحو شایسته‌ای نشر دهند. تا بی‌هنران و ضعیفانی مانند بنده احساس تکلیف نکنند... تا همه بدانند چه گنج عظیمی از ما گرفته شد. تا همه بشناسند چه الگوهای نورانی و زیبایی در همین نزدیکی‌های ما هستند. الماس‌های نورانی و درخشانی که معمولا پنهان هستند، اما بار اصلی کشور و یاری دین بر دوش آنهاست. چشمه‌های معنویتی که در میان اخبار خودخواهی‌ها، خودمحوری‌ها، حرص زدن‌ها، دزدی‌ها، خیانت‌ها، جهالت‌ها، سوء تدبیرها و غفلت‌های افراد مختلف، زلال و شفاف باقی می‌مانند، زحمت می‌کشند و حیات می‌بخشند.

 

و در آخر، این مصیبت جانسوز را به امام زمان (عج)، رهبر معظم انقلاب، تمامی هم‌میهنان عزیز و خانواده مکرم و همکاران احمد تسلیت می‌گویم. اگر چه این کوچ ناگهانی – و البته مشکوک و مبهم که لازم است متخصصان و کارشناسان جوانب امر را دقیقا بررسی نمایند – تحمل‌اش بدون مدد الهی ناممکن است، اما امید به وعده الهی داریم که:

 

« إن الذین ءامنوا و عملوا الصالحات إنا لانضیع أجر من أحسن عملا»

 

 

امضا محفوظ

یکی از اساتید دانشگاه صنعتی شریف




نویسنده : لبیک
تاریخ : چهارشنبه 94/6/25
زمان : 11:51 عصر
روایت عضو منافقین از لحظات شهادت لاجوردی
نظرات ()

کلاشینکف رضا مسلح بود و دستش روی ماشه بود ، روسری خریدیم و برگشتیم آقای لاجوردی و دو نفر دیگر مشغول گفتگو بودند. به ما گفته بودند که هر که در مغازه است امنیتی است و باید زده شود ولی ظاهراً اینطور بنظر نمی‌رسید.
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس، گروهک تروریستی منافقین اول شهریورماه 1377 شهید اسدالله لاجوردی را در بازار تهران و در حالی که هیچ سمت دولتی و نداشت و محافظتی نیز از ایشان نمی شد به وسیله دو نفر از اعضای فریب خورده و خود فروخته خود ترور کرد.
 
آنچه در پی می آید بخشی از اظهارات علی اصغر غضنفرنژاد جلودار است. منافقی که برای به شهادت رساندن شهید لاجوردی از سوی سازمان تروریستی منافقین بداخل کشور هدایت شده بود.  او بارها تاکید داشت که حتی اگر یک مامور انتظامی با لباس فرم در داخل بازار تردد می‌کرد ما به هیچ وجه این کار را انجام نمی‌دادیم و آقای لاجوردی به شهادت نمی‌رسید. گرچه شهادت فیض عظیمی است که خداوند به انسانهای با اخلاص خود می‌دهد و فوز عظیمی است که شهید لاجوردی دریافت کرد اما بی توجهی مسئولان وقت در حفاظت از او ریشه در چه داشته است؟
 
ورود و نحوه شناسایی 
 
بازار تهران را نمی شناختم تنها کروکی منطقه بازار و خیابان‌های اطراف آن را از روی نقشه به ما نشان داده بودند یعنی حد فاصل چهارراه گلوبندک مربوط به 15 خرداد تا ورودی مسجد امام(ره) و قسمتی از سبزه میدان اما اینکه بازار دارای چه ویژگی‌هایی است و یا اینکه راههای خروجی آن کدام است و هر قسمت از بازار چه نام داردو چه صنوفی هر کدام در کدام بخش از بازار قرار دارند و اینکه اصولاً داخل بازار دارای چه خصوصیاتی است برایمان کاملاً ناشناخته بود. البته قسمتی از خیابان ناصرخسرو ومیدان امام(ره) را هم کاملاً توجیه بودیم و مسافرخانه‌های این خیابانها و خیابان 15 خرداد را حدودی برایمان تشریح کرده بودند و در میان همه آنچه که در بازار است بازار جعفری و اینکه در این قسمت از بازار روسری تولید و به فروش می‌رسد را به صورت شفاهی برایمان گفته بودند صبح روزی که به تهران رسیدیم ابتدا در خیابان پانزده خرداد  درمسافرخانه اتاقی رو به خیابان گرفتیم و وسایلمان را در آنجا گذاشته و به اتفاق دوستم پیاده راهی خیابان شدیم.
 
چهره لاجوردی را در فیلم‌های ویدئویی که برایمان گذاشته بودند کاملاً می‌شناختم در طول مدتی که برای این کار آماده می‌شدیم به کرات تصویر‌های مختلفی از ایشان را در حالتهای گوناگون به ما نشان داده بودند آنچه مسلم بود این شناسایی بقدری تکرار شده بود که در هر شرایطی ایشان را می‌دیدیم می‌شناختیم اما به ما گفته شده بود که چندین تیم حفاظتی قوی ایشان را محافظت می‌کند؛ بعلاوه خود ایشان همواره مسلح و آماده می‌باشد و باید با هوشیاری کامل وارد عملیات به شهادت رساندن ایشان بشویم زیرا کوچکترین اشتباه ممکن است موجب لو رفتن و خنثی شدن عملیات بشود. وقتی که در دالان‌های پی در پی و شلوغی خاص بازار با پرس و جوی بسیار بازار جعفری و مغازه لاجوردی را پیدا کردیم، اصلاً تصور نمی‌کردیم که قادر به انجام این کار باشیم با تمامی وقتی که انجام دادیم نتوانستیم تیم‌های حفاظتی که در داخل بازار و یا اطراف ایشان است شناسایی کنیم.  به همین دلیل تقریباً عملیات برای ما غیرممکن به نظر می‌رسید و هیچ راهی برای اینکه بتوانیم این کار را انجام بدهیم به ذهنمان خطور نمی‌کرد. برای همین کاملاً منصرف شده و تصمیم گرفتیم که بیشتر به شناسایی و یا پیدا کردن راه برای انجام این عملیات داشته باشیم. به همین منظور مجدداً راههای خروجی بازار واینکه چگونه می توان با این ازدحام جمعیت و تنگی مسیر و فشردگی صنوف در بازار کار به این بزرگی را انجام داد و از مهلکه گریخت را مورد بررسی قرار دادیم تا نزدیکی‌های ظهر در این محدوده پرسه زدیم و با خستگی به مسافرخانه برگشتیم، بعد از ظهر نیز تنهایی دوباره به بازار رفتیم این بار همه چیز تازگی داشت و مثل این بود که برای اولین بار است که اینجا را می‌بینیم و آنچه که صبح دیده بودم چیز دیگری بود، با این وضعیت تقریباً از انجام کار منصرف شده و برگشتم به مسافرخانه به ما گفته بودند می توانید تا سه‌شنبه این کار را انجام بدهید یعنی از زمان ورود ما به تهران در ظرف چهار روز این کار اجرا شود از طرفی نگرانی اینکه ما در مسافرخانه لو برویم یا مورد شناسایی قرار بگیریم موجبات وحشت ما شده بود و از طرفی سختی کار و غیرممکن بودن آن بدنبال راه حلی می‌گشتیم.
 
حفاظتی از شهید لاجوردی نبود
 
 شاید این هم به ذهنمان خطور کرد که سلاحها را به طریقی سر به نیست کنیم و بدنبال کار خودمان برویم و اصلاً از انجام این عملیات منصرف شویم منتها با توجه به جوی که به هنگام توجیه در عراق برایمان ایجاد کرده بودند به هیچ عنوان اطمینان نداشتیم. وحشت از اینکه ممکن است مورد شناسایی نیروهای انتظامی یا امنیتی قرار بگیریم و اعدام شویم تمامی سراسر وجودمان را پر کرده بود به ما وعده داده بودند که اگر عملیات را با موفقیت انجام دهید مورد تشویق قرار می‌گیرید ملاقات با مسئول سازمان و انتقال شما به دیگر کشورها و اینکه یک زندگی راحت و بی دغدغه در انتظار شماست و اینکه پس از انجام کار شما سریعاً خودتان را فقط کافی است که به نقطه مرزی برسانید و رابط سازمانی شما را منتقل خواهد کرد و خلاصه طوری فضا را برایمان ترسیم کرده بودند که اولاً هیچ امکان ماندن و سالم بودن در این مملکت وجود ندارد و به محض شناسایی اعدام خواهید شد. ثانیاً با توجه به سوابقمان خانواده و بستگانمان هم گرفتار خواهند شد و ثالثاً برای این کار و موفقیت شما کلی هزینه شده است که به هر شکل ممکن باید انجام گیرد  و بدون انجام آن راه برگشتی نخواهد بود. آن روز تمامی این مسائل مانند نواری در جلوی چشمانمان عبور می‌کرد و راهی نیافتیم صبح روز بعد مجدداً به تنهایی به بازار رفتم و از نزدیک همه چیز را زیر نظر داشتم تنها یکی دو مأمور انتظامی در خیابان دیدم و بقیه افراد بنظرم مردم عادی و یا کسبه‌ای بودند که دنبال کار خودشان بودند، بازار جعفری را از ابتدا تا انتها تردد کردم بدون اینکه توجه کسی را جلب کرده باشم هنوز بطور دقیق مغازه آقای لاجوردی را برانداز نکرده بودم از اطراف دقت کردم ببینم کسی آنجا را زیر نظر دارد یا خیر، دوربین و یا اینکه افراد پوشش امنیتی در آن دور و بر هستند یا خیر، خلاصه چیزی پیدا نکردم.
 
لحظه به شهادت رساندن
 
ما می خواستیم کارمان خارق العاده و خیلی بهتر از تیمهای قبلی باشد ، رفتیم از مغازه بغلی اش آینه خریدیم و دیدیم شهید لاجوردی در محل مورد نظر است و تقریباً مطمئن شدم که کسی حواسش به آنجا نیست و هر کسی دنبال کار خودش می‌باشد و سریع به مسافرخانه برگشتم و با دوستم پس از صرف صبحانه تجهیزاتمان را آماده کردیم و بیرون آمدیم قصدمان این شد که اگر توانستیم که هیچ والا تجهیزات را در جایی رها ساخته و هر یک دنبال کار خودمان برویم با این افکار به بازار آمدیم از مغازه‌های متعدد پرس و جو کردیم تا ببینیم حساسیتی نسبت به این مسئله وجود دارد یا خیر، مغازه‌ آقای لاجوردی کجاست، تقریبا همه نشانی را می‌دادند و کسی حساسیتی نداشت از مغازه روبرویی کاملاً مغازه را برانداز کردیم. از لاجوردی پرسیدیم مغازه معافی و رحمانی کجاست به ما گفت که اینها آدمهای سرشناسی هستند بعد از مغازه روبرویش روسری خریدیم. شهید لاجوردی با دو سه نفر دیگر نشسته بود ،سمت چپ شهید لاجوردی به سمت ما بود وقتی روسری را می خریدیم، شکم بند رضا – ترورسیت دومی – مشکل پیدا کرد و آن را داخل ساکش گذاشت کلاشینکف رضا مسلح بود و دستش روی ماشه بود ، روسری خریدیم و برگشتیم آقای لاجوردی و دو نفر دیگر مشغول گفتگو بودند. به ما گفته بودند که هر که در مغازه است امنیتی است و باید زده شود ولی ظاهراً اینطور بنظر نمی‌رسید زیرا هیچ توجهی به اطراف خود نداشتند و باهم صحبت می‌کردند از مقابل مغازه عبور کردم و به دوستم گفتم اگر موقعیت مناسب بود به تو اشاره می کنم و همزمان با هم شلیک می‌کنیم کاملاً مطمئن شدیم که هیچ ماموری در این اطراف نیست فرصت نبود بلافاصله اشاره کردم و از دو طرف همزمان سلاحمان را آماده کردیم. فاصله نزدیک بود تیر اول را من زدم ، دو تا تیر زدم که به سرش خورد چون صدا خفه کن داشت متوجه نشدم بعدا چند تیر زدم بعد از من، رضا رگبار گرفت بعدش من دویدم و تیر هوایی شلیک می کردم که مردم کنار بروند به ما گفته بودند اگر کسی خواست شما را بگیرد شما تیر بزنید...




نویسنده : لبیک
تاریخ : چهارشنبه 93/5/22
زمان : 4:23 عصر
وداع یک دختر بانامزد شهیدش+عکس
نظرات ()

فعالان فلسطینی، تصویری از وداع یک دختر با پیکر نامزدش که در حملات هوایی ارتش اسرائیل به غزه شهید شده بود منتشر کرده‌اند.
به گزارش تسنیم، فعالان فلسطینی عکسی را بر روی صفحات خود بر روی توییتر قرار داده‌اند که در این تصویر یک دختر فلسطینی با پیکر نامزدش که در حمله هوایی ارتش رژیم صهیونیستی به شهادت رسیده بود، وداع می‌کند.
 
به گفته فعالان فلسطینی قرار بود تا یک ماه دیگر آن دو با هم ازدواج کنند ولی اکنون با پیکر بی جان وی وداع می‌کند.
 
بر اثر دو روز حملات هوایی رژیم صهیونیستی به نوار غزه تاکنون بیش از 40 فلسطینی شهید شده اند که 20 تن از آنها کودک و زن بودند.
 




نویسنده : لبیک
تاریخ : پنج شنبه 93/4/19
زمان : 12:0 عصر
وصیت شهید افغانستانی جنگ ایران: حیف است بسیجی سیگار بکشد+عکس
نظرات ()

«رجب‌علی غلامی» متولد شهر کابل در افغانستان بود. به مدت دو سال در کردستان در تیپ ویژه شهدا به عنوان تخریب‌چی فعالیت می‌کرد. سرانجام در اسفندماه ماه سال 64 به شهادت رسید و پیکر او در اسفندماه سال 64 به خاک سپرده شد.
منبع: مشرق



نویسنده : لبیک
تاریخ : جمعه 93/4/13
زمان : 3:22 عصر
خلبانی که توانست هواپیمای ریگی را بنشاند
نظرات ()

 در میان سخنان مسئوولینی که درگیر پرونده عبدالمالک ریگی بودند، کمتر کسی را می توان یافت که در ذکر خاطرات آن روز از تصمیم لحظه ای و شهامت خلبان نیروی هوایی ارتش در نشاندن هواپیمایی که از دوبی راهی قرقیزستان بودف سخن نگفته باشد. 

این خلبان شجاع ایرانی کسی نبود جز شهید سرهنگ خلبان سعید اصغری که چند ماه بعد از این ماجرا در یک سانحه هوایی به شهادت رسید. نام و یاد این شهید بزرگوار در تاریخ ماندگار شد و ورقی دیگر به دفتر پرافتخار نیروی هوایی ارتش افزوده شد. 

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1393/2/26/578166_808.jpg




نویسنده : لبیک
تاریخ : شنبه 93/2/27
زمان : 12:43 صبح
کلنا عباسک یا زینب(س)
نظرات ()

ساره در کنار بابا + عکس

شهید حسین طلال شلهوب (عبدالرسول) فرزند دیگری از حزب الله لبنان بود که چندی پیش در دفاع از حریم حضرت زینب(س) به شهادت رسید.

خبرگزاری فارس: ساره در کنار بابا + عکس
به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، به قول شهید سید مرتضی آوینی: «باب جهاد باب اولیای خاص خداست، و دری نیست که به روی هر کس که دم از مسلمانی زند گشوده شود». در میدان جنگ است که مرد از نامرد تمییز داده می‌شود. خون‌بازی در راه خدا کار هر لاف زن ترسو نیست. کسانی که فقط در سخن می‌توانند حماسه بسرایند و بگویند من آنم که رستم بود پهلوان به سان طبل های تو خالی مانند.

شهادت برای خدا و جان بازی برای او نیز بهایش گذشتن است. گذشتن از روزمره‌گی ها و تعلقاتی که گرفتار آن می‌شویم.

عشق! کلمه ای دست مالی شده است که جز برای خدا معنای واقعی اش تعبیر نمی‌شود. اینکه برای او چشم ببندی بر هر چیزی که با عمق جانت دوستش داری.

فرزند، همان که وجودش و لبخند و اشک‌هایش برای پدر و مادر شیرین تر است از هر عسلی است. همان که وقتی پا می‌گیرد قند در دل آنها آب می‌شود. گاهی گذشتن از این چیزهایی که خدا می‌دهد، برای خدا سخت تر از جان دادن است. اما آنها که عاشق می‌شوند دست می‌کشند از همه این ها و قدم می‌گذارند در میدان خون و سیر الی الحق را در سلوک مستانه خود در یک لحظه طی می‌کنند.

و خداست خریدار قطره قطره خونی که غریبانه از پیکر شهیدان جاری می‌شود. خداست پناه فرزندانی که پدرانشان در راه او جان می‌دهند. و خدا هر که را بخواهد عزیز می‌دارد!

چه فخری بالاتر از شهادت به خاطر دفاع از حریم بانویی که علمدار کربلا برایش سر خم می‌کند و امام حسین(ع) برادر اوست و فاطمه(س) مادرش.

شهید حسین طلال شلهوب (عبدالرسول) فرزند دیگری از حزب الله لبنان بود که چندی پیش نشان داد هنوز غیرت عباس(ع) در رگ‌های شیعیان جریان دارد و نخواهند گذاشت بار دیگر متجاوزین به ساحت خواهرش زینب(س) خدشه ای وارد کنند.

تصاویری که مشاهده خواهید کرد عکسهایی است از این شهید عزیز در کنار تنها فرزندش ساره.

 

آخرین تصویر شهید شلهوب در کنار ساره دخترش

آرامش ساره در کنار عکس پدر شهیدش

شهید شلهوب از شهدای مدافع حرم

مراسم تشییع شهید شلهوب




نویسنده : لبیک
تاریخ : دوشنبه 93/2/15
زمان : 2:42 عصر
یادداشتهای شخصی استاد مطهری در تقویمهای جیبی خود+ تصاویر
نظرات ()

در تقویم‌های استاد شهید مطهری برخی امور معنوی، امانات، امور شخصی، قرارها و جلسات، سفرها، خریدهای مهم، اتفاقات مختلف زندگی از تولد فرزندان تا فوت اساتید و نزدیکان و موارد متعدد دیگر به خط استاد ثبت شده است.
خبرگزاری فارس: یادداشت‌های شخصی استاد مطهری در تقویم‌های جیبی خود+ تصاویر
به گزارش خبرگزاری فارس، استاد شهید سال‌ها همه تقویم‌های جیبی خود را در کنار هم نگهداری می‌کرده‌اند که تقویم‌های مربوط به سال‌های 1333 تا 1358 موجود است، در این تقویم‌ها برخی امور معنوی، امانات، امور شخصی، قرارها و جلسات، سفرها، خریدهای مهم، اتفاقات مختلف زندگی از تولد فرزندان تا فوت اساتید و نزدیکان و موارد متعدد دیگر به خط استاد ثبت شده است. پایگاه اینترنتی بنیاد علمی فرهنگی استاد شهید مطهری نمونه‌هایی از صفحات تقویم استاد شهید را منتشر کرده است که در ادامه می‌آید:

*تاریخ ولادت استاد مطهری به روایت خودش

 

اطلاعات دارنده سالنامه به خط استاد. گر چه سال تولد استاد در شناسنامه هم 1299 درج شده است، اما استاد به خط خود در تقویم دیگری روز دقیق تولد خود را 13 بهمن ماه 1298 نوشته‌اند.

*راه افتادن تلفن در منزل شخصی در سوم شهریور سال 1337

ساعت 8/5 این روز تلفن شخصی در منزل کوچه دردار بن بست کمیل به کار افتاد.

*تولد اولین نوه در 10 مهر ماه 1354

در این شب ساعت 1/4-2 بعد از نصف شب اولین فرد ذکور حمیده خانم و عباس آقای هادی زاده متولد شد و به نام صدرا نامیده شد.

*امانت دادن کتاب به آقای هاشمی رفسنجانی در 17 آبان 1347

کتاب تاریخ علماء اقتصاد جرج ساول و زناشوئی و اخلاق راسل و جزوه معاد شریعتی سبزواری را آقای هاشمی رفسنجانی بردند.

*ثبت کیلومتر اتومبیل در روز اول خرید در 27 خرداد 1350

شماره کیلومتر اتومبیل 230 شماره 37553 در این تاریخ ‌که روز اول خرید است به مبارکی: 35041

*فوت پدر استاد در 5 آذر 1350

بسمه تعالی و له البقاء وحده، در این روز ساعت 8 صبح حضرت والد قدس سره الشریف در فریمان به رحمت خداوندی پیوستند، رحمه الله علیه رحمه واسعه بحق محمد و آله الطاهرین

*ثبت جزئیات هزینه‌ها در سفر به شیراز به اتفاق خانواده در فروردین 1351

*حضور در امتحان استادیاری به عنوان ممتحن در 25 خرداد 1354

ساعت 1/2-8 دانشکده برای امتحان استادیاری

*ممنوع المنبر شدن در 2 تیر 1354

در این روز جلسه مسجد ارگ که دو شب باقی مانده بود ممنوع شد.

*درگذشت 4 نفر از بستگان از جمله خواهرزاده استاد در حادثه رانندگی در جاده مشهد-فریمان در 24 خردادماه 1354

در این روز در حدود ساعت 1/2-10 صبح ماشین حامل طاهره ترکلو(همشیره زاده) به رانندگی فرزندش حسین منصوری همراه فرزند دیگرش محسن منصوری و فرزنددیگرش عزت منصوری در اثر تصادف در هشت کیلومتری مشهد با وانت پیکانی که از مشهد می‌آمد، درگذشتند.

*ثبت حادثه 19 دی 1356

روز حادثه قم




نویسنده : لبیک
تاریخ : شنبه 93/2/13
زمان : 11:17 عصر
عکس: خواب خوش قبل از شهادت
نظرات ()

 عکس/خواب عمیق قبل از شهادت
شهید علیرضا محمودی پارسا دقایقی قبل از شهادت/ عکاس: محمود حاج محمدی

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، شهید "علیرضا محمودی پارسا" که ساعاتی پس از برخاستن از خواب، بهمن 1361 در فکه - عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید، نامه ای به همکلاسی های خود نوشت که در زیر، متن آن را می خوانیم...

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادران عزیز و همکلاسی‌های خوبم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم که حال همگی‌تان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار یافتن هر چه بیشتر حاکمیت حزب‌الله بکوشید.

عکس/خواب عمیق قبل از شهادت


برادران خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی می‌بینم که شاید لیاقتش را ندارم. جایی که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از همه چیز خود گذشته‌اند و برای خدمت به اسلام در این‌جا گرد آمده‌اند و بهترین سرمایه‌ زندگی‌شان یعنی جانشان را در کف گرفته‌اند و حاضرند بدون هیچ چشمداشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.

عکس/خواب عمیق قبل از شهادت


برادران عزیزم! من هر چه که بگویم اینجا چه خبر است باز هم کم گفته‌ام چون واقعیت امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطره‌ای کوچک از این دریای بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر می‌خواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.

عکس/خواب عمیق قبل از شهادت


و اما از احوالات اینجا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در دهی به نام شاهینیه که حدود 8 هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که هر بیننده‌ای از دیدن آن‌ها دلش به رحم می‌آید.

این منطقه حدود چهار ماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است ولی هم اکنون هم در داخل مردم نفوذ کرده‌اند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند ولی با اراده‌ی قوی و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاهشان بازگشتند.

عکس/خواب عمیق قبل از شهادت


در آن ایام که این ده در دست آن‌ها بود، آنقدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته‌ شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را می‌بریدند.

بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به نام‌های برادر شاه‌میری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکه‌های جسد آن‌ها به فاصله‌ هشتصد متری پرت شد.

چه خوب است که بدانید برادر شاهمیری دارای سه فرزند کوچک می‌باشد و در اینجاست که با خود فکر می‌کنم که خدایا ما چه مسئولیت بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم.
آری برادران عزیز! همه‌ ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس می‌کنیم.

آیا تاکنون فکر کرده‌اید که چگونه و با چه رویی می‌خواهیم در مقابل این یتیمان و خانواده‌های شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ کاری از دستتان برنمی‌اید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمی‌کند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کند.

مگر نه اینکه درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعه‌ای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همانطوریکه خون به انسان حیات می‌بخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه‌ ما می‌شود. خداوند انشاءالله به ما هم این نعمت را عطا می‌نماید.

به امید پیروزی
علیرضا محمودی
خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار / از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا




نویسنده : لبیک
تاریخ : پنج شنبه 93/2/11
زمان : 11:34 عصر
عکس/ شیرینترین میراث یک «مدافع حرم»
نظرات ()

از فرمانده‌ شهید محمدحسن شحآدی، دختری به یادگار مانده است که عکسی از او در مراسم عزاداری سیدالشهدا در «جنوب لبنان» گرفته شده است.
خبرگزاری فارس: عکس/ شیرین‌ترین میراث یک «مدافع حرم»
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس به نقل از مشرق، «محمد حسن شحآدی» با نامِ نظامی «عبد الزهرآء» به تاریخ جمعه، 11 دی 1366 شمسی (11 جمادی الاول 1408 قمری) در روستای «عدلون» واقع در «جنوب لبنان» متولد شد. وی در سنین نوجوانی به صفوف «مقاومت اسلامی» پیوست و هنگام آغاز نبرد با «مزدوران سعودی» و سرسپرده‌گانِ «اسلامِ آمریکایی» در سرزمین «شام»، جهت دفاع از حریم «بانوی مقاومت» حضرت «زینب کبری»(سلام الله علیها)، به «سوریه» اعزام شد.

«محمد حسن شحآدی» به تاریخ سه شنبه 31 اردیبهشت 1392 شمسی (11 رجب 1434 قمری) در جهاد با مشرکان وهابی، بال در بال ملائک گشود.

از این فرمانده‌ی شهید، دخترکی خردسال به یادگار مانده است. تصویری که از این کوچولوی شیرین می بینید،در مراسم عزاداری سیدالشهدا در «جنوب لبنان» ثبت شده است. خداوند او را رهروی صادق پدرش قرار دهد.

 

 

 




نویسنده : لبیک
تاریخ : جمعه 93/2/5
زمان : 12:2 عصر
گروهبان عزیز، جمشید دانایی فر!
نظرات ()

ما را ببخش گروهبان!

 

سلام بر روح بلندت. امیدوارم آنگونه که برخی اظهار امیدواری می کنند، همچنان زنده باشی! امروز برای اولین بار عکس نوزادت را در میان انبوه خبرهای سفر رییس جمهور به زاهدان دیدم و یک بار دیگر بر پیشانیم عرق شرم نشست.

ما را ببخش گروهبان که هنوز نمی دانیم که تو زنده ای یا شهید شده ای، در حالی که بارها اشراف اطلاعاتی مان را در مسایل داخلی و منطقه ای به رخ جهانیان کشیده ایم. ما را ببخش که عبدالمالک تروریست را در ارتفاع ده هزار پایی از سطح زمین شناسایی و دستگیر می کنیم، ولی در مقابل آتش کینه برادر کوچکش عبدالرئوف تروریست که تو را هدف قرار داد، کاری از دستمان بر نمی آید. آخر می دانی؟ در آن فقره لازم بود اشراف اطلاعاتی مان را به رخ برخی بکشیم، اما الآن دوره تدبیر است و الزامی برای به رخ کشیدن توانایی هامان وجود ندارد.

البته نه اینکه تصور کنی برای آزادی ات کاری نکردیم! دیپلمات های کارکشته ما برای آزادی ات دست به دامان دبیر کل سازمان ملل شدند! از ریش سفیدان محلی هم استمداد طلبیدند و البته بعد از آنکه خبر آمد که تو را شهید کرده اند، تهدید هم کردیم و بالاخره همراهانت آزاد شدند. ولی چه کنیم که دولت پاکستان همکاری نمی کند؟!

ما را ببخش گروهبان که هنوز نمی دانیم که همرزمانت را ما آزاد کردیم یا تروریست ها! در خاک پاکستان بودند یا افغانستان؟ در مرز پاکستان و ایران بود یا افغانستان و پاکستان؟ چرا یک مقام مسوول گفت: «سربازانمان الآن در اختیار ما هستند و ما به دنبال راهی مطمئن برای بازگرداندن آنها می گردیم؟!» چرا بعد از آزادی آن چهار سرباز عزیز، دو روز طول کشید تا آن راه مطمئن پیدا شد و آنها وارد ایران شدند؟ اگر جواب این سوال ها را می دانستیم، احتمالاً از سرنوشت تو هم با خبر می شدیم. خودمانیم، همرزمانت را هم ما آزاد نکردیم، خودشان خوش شانس تر از تو بودند!

ما را ببخش گروهبان! چرا که آن دقایقی تو مشغول مردنت بودی، من در سفر نوروزی بودم و رییس جمهورمان برای رسیدگی به معیشت محرومان، به کیش سفر کرده بود. و البته دستگاه دیپلماسی مان هم درگیر پرونده مهمی به نام مذاکرات هسته ای بودند و قوای نظامی و انتظامی مان هم درگیر ساماندهی سفرهای نوروزی. اصلاً خودمانیم برادر! نوروز وقت مناسبی برای مردن نبود! مگر نشنیده ای که شاعر می گوید: نوبهار است، در آن کوش که خوش دل باشی!

ما را ببخش گروهبان! چرا که بیش از این فرصتی برای از تو نوشتم نداریم، مذاکرات هسته ای وارد مراحل حساسی شده و دعوای روسیه و غرب بر سر اوکراین نیز شرایط را پیچیده تر کرده است. باید به اخبار این موضوعات برسیم.

زیاده جسارت است!

پی نوشت: راستی نگران همسر و فرزندت نباش! یحتمل رییس جمهور در همین سفر، خانه ای و مستمری ای برای آن ها تأمین خواهد کرد تا بی دغدغه ی معیشت، زندگی کنند!

ایمان خاکسار/ سایت الف




نویسنده : لبیک
تاریخ : چهارشنبه 93/1/27
زمان : 5:26 عصر




.:: This Template By : Theme-Designer.Com ::.

Reba.ir

کد بارشی


رفتـــ 25
تحلیل آمار سایت و وبلاگ